سلسله دروس عبدالحميد معصومي تهراني تحت عنوان: بررسي ريشهها و علتهاي عقايد و انديشههاي ديني
تابوها را ميتوان از دو نظر تقسيمبندي كرد. يكي از نظر مفهوم و ديگري از نظر موضوع و مصداق.
همانگونه كه عرض كردم تابو از نظر مفهوم و معنا دو گونه است. يكي تابوهايي كه از نظر تقدس مورد پرهيز قرار ميگيرند و ديگري از نظر پليدي و خباثت؛ كه توضيح آن را عرض كردم.
اما تقسيم بندي تابوها از منظر موضوع و مصداق را ميتوان به چهار گونه تقسيم بندي كرد.
1- امور و اعمال تابو شده
2- اشخاص و افرادي كه تابو شدهاند
3- اشياء و چيزهايي كه تابو ميباشند
4- تابوي الفاظ و نامها
حال هر يك از اين تقسيمبندي ها را توضيح مختصري مي دهم و براي آنكه موضوع كاملا روشن گردد؛ مصاديق امروزي آن را هم عرض ميكنم تا خود تطبيق دهيد.
منظور از امور و اعمالي كه تابو ميباشند، اين است كه بعضي از قبايل بدوي توتمپرست، از انجام بعضي امور و كارها خودداري ميكنند و انجام چنان كارهايي را ممنوع ميدانند.
فرازر اعمال و كارهاي تابو شده را به دو دسته تقسيم كرده يكي كارهايي كه بايد با احتياط و مراقبت انجام گيرد كه اجنبي آن را نبيند. مانند خوردن و آشاميدن كه به عقيدهي مردم ابتدايي، بايد در هنگام خوردن و آشاميدن احتياط لازم را مبذول كرد تا ارواح خطرناكي كه سرگردان هستند از راه دهان وارد جسم نشوند تا او را مريض كنند.
اين نظر فرازر چندان درست نيست زيرا عقيده به ارواح سرگردان كه باعث ايجاد امراض و يا كارگشايي ميشوند، بيشتر برگرفته از تفكر آنيميسم است كه در آن بخش توضيحش را داديم. از اين گذشته اين شكل انجام كار، معناي تابو را نميدهد؛ زيرا تابوها اعمالي هستند كه مطلقا ممنوع ميباشند. بطور مثال همين قسمت غذا را اگر در نظر بگيريم مشاهده ميكنيم كه در برخي از قبايل بدوي، باقي گذاشتن غذاي نيمخورده يك عمل تابو بوده، زيرا معتقد بودند كه ممكن است دشمنان با جادوگري، بوسيلهي آن غذاي نيمخورده، صاحب غذا را دچار جادوي مسري كنند. اين عقيده امروزه هم در موارد ديگر موجود است كه برگرفته از همان عقيدهي جادوگري ابتدايي است. مانند دعا و عريضه نويساني كه بوسيلهي اشياء و اجسامي كه متعلق به شخص مورد نظرشان است، سعي در طلسم كردن آن فرد را دارند؛ كه تماما برگرفته از همان جادگري ابتدايي است و در جاي خودش بطور كامل بدان خواهم پرداخت.
دسته دوم از تابوها، كارهايي هستند كه مطلقا نبايد هيچگاه آنها را انجام داد؛ كه تعداد آن بسيار است و ميتوان براي مثال از اينگونه اعمال نام برد.
1- ازدواج با همتوتمي. در نظر انسان ابتدايي امر ازدواج با همتوتمي تابو است و بايد از آن پرهيز كرد. اين عقيده در اديان متكامل را تقريبا به ازدواج با محارم ميتوان مترادف كرد.
2- كشتن توتم، اگر حيوان باشد و بريدن گياه و درخت توتم و هر نوع استفاده از آن تابو است. اين عقيده امروزه به شكلهاي ديگر در فرهنگها وجود دارد. مثلا بسياري معتقدند كه كشتن يا آسيب رساندن به گربه باعث شومي ميشود. يا در بارهي درخت توت بسياري معتقدند كه قطع كردن يا خشكاندن و آسيب رساندن به درخت توت باعث گرفتاري و يا فوت نزديكان ميگردد. بنده خاطرم هست كه در باغچهي منزلمان يك درخت توت سبز شده بود و مادرم اجازه نميداد آن را از زمين بيرون بياورم؛ زيرا براين باور بود كه از ريشه درآوردن درخت توت باعث شومي يا فوت يكي از فاميل ميشود.
3- حرف زدن و مشغول كار شدن بازماندگان مرده تا مدتي تابو و ممنوع است حتي غذاي آنها را بايد ديگران تامين كنند.
4- نزديكي و تماس مردان با زنانشان در وقتي كه آنها در حال عادت زنانه و يا در حال بعد از زايمان باشند تابو و ممنوع است. اين صفت تابويي را براي زنان بعد از زايمان تا حدود سه ماه بايد رعايت كرد.
5- تماس مردان بيگانه با موي سر زنان و حتي ديدن آن تابو و ممنوع است.
6- حرف زدن، و در يك مكان نزديك بودن داماد با مادرزن از تابوهاي بسيار سخت است، حتي داماد نبايد در مكاني كه مادرزن قبلا در آنجا بوده است و آثار آن هنوز باقي است، بنشيند.
اين چند مورد را بطور خلاصه از كتاب: The Golden Bough فرازر، از صفحهي 233 تا 238 عرض كردم. چنانچه به مواردي كه عرض شد دقت نماييد درخواهيد يافت كه آثار و بقاياي بعضي از اين تابوها هنوز در ميان برخي ملل و اديان متمدن و متكامل و بخصوص در فرهنگ عاميانه بصورتهاي ديگر و عنوانهاي جديد باقي مانده است.
دسته دوم اشخاص تابو ميباشند.
بعضي افراد برجستهي قبيله كه از نظر مذهبي و سياسي داراي درجات مافوق هستند مانند رئيس قبيله، خاندان او، كاهن و جادوگر قبيله، در جامعهي ابتدايي هميشه و بطور دايم داراي صفت تابويي هستند. بيشتر قبايل توتم پرست، نسبت به پيشوايان ديني و سركردگان قبيله، دو قاعدهي اساسي تابويي را رعايت ميكنند؛ يكي اينكه بايد از آنها دوري جست و خود را از غضب و نفرين آنان مصون داشت، و ديگري اينكه بايد از آنها محافظت و صيانت نمود.
دربارهي رعايت اين دو هدف، انبوهي از مقررات تابويي در نظر گرفته ميشده. اين تابوها ناشي از اين عقيده بود كه اشخاص مزبور حامل نيرويي جادويي، اسرارآميز و خطرناكند؛ به اين دليل بوميان ابتدايي از هر نوع تماس مستقيم يا غير مستقيم با آنها احتراز ميكنند، و در مواردي كه احتراز غير ممكن باشد، با ابداع و اجراي تشريفاتي به عنوان عذر و كفاره گناه دست ميزنند، تا عوارض خطرناك تابو را رفع كنند. مثلا افراد قبيلهي «نوبا» در آفريقاي شرقي معتقدند كه اگر وارد خانهي رئيس قبيله، كه در عين حال داراي مقام ديني هم هست بشوند، قطعا خواهند مرد؛ ولي اگر هنگام ورود، شانهي چپ خود را عريان كنند و رئيس قبيله دست مبارك! خود را روي آن بگذارد، از خطر تابوي مرگبار ميرهند.(توتم و تابو-ص60)
ايرانيان در دوران ساساني نيز مشابهه همين عقيده را نسبت به پادشاهان ساساني داشتند و معتقد بودند كه نگاه كردن به صورت پادشاه باعث مرگ بيننده خواهد شد. به همين جهت پادشاهان ساساني هميشه نقابي از طلا بر روي صورت داشتند كه كسي قادر به ديدن صورت پادشاه نباشد. از اين رو است كه برخي از محققين در مورد كشته شدن يزدگرد توسط يك آسيابان تشكيك كردهاند، زيرا كسي پادشاه را نديده بود تا بتواند تشخيص دهد كه آيا آن شخص يزدگرد بوده يا نه. ممكن است يزدگرد آسيابان را كشته و او را به عنوان پادشاه معرفي كرده باشد، كه اين نظريه به دلايلي قابل قبول نيست و به بحث ما نيز مربوط نميشود. اما بطور مسلم صورت پادشاهان ساساني را بخاطر نقاب طلايي كه هميشه بر روي صورت داشتند كسي نميديد.
بطور كلي در نظر همهي قبايل بومي كنوني، رؤساي قبايل و سلاطين اوليه داراي يك نوع نيروي مقدس روحاني، مانند«فره ايزدي» هستند كه بدين جهت نبايد به آنها نزديك شد و دست زد.
اين تقدسگراييهاي تابويي اديان توتمپرست، بعدها با كمي تبديل و تغيير در بين پيروان اديان متكامل رسوخ كرد، و اين انديشهي تقدسگرايانه امروزي، نسبت به انبياء و اولياء ديني بيشتر برگرفته از اديان توتمپرست به ارث مانده و چنين تفكراتي در انديشهي دينهاي متكامل توحيدي نهتنها جايي ندارد بلكه مذموم نيز ميباشد. چنانكه در متون كتب مقدس اعم از اوستا، تورات، انجيل و قرآن، انبياء و اولياء را انسانهايي معمولي معرفي كرده كه تنها به آنها وحي ميگردد و به هيچ عنوان هيچ يك از انبياء، مدعي قداست نبودند و اين تقدسگراييها بعدها ظهور و نشر پيدا كرده. بطور مثال، پيامبر اسلام(ص) با آنكه مورد احترام و اطاعت همهي مسلمين صدر اسلام بود، اما اين احترام و اطاعت به هيچ عنوان به معني مقدس دانستن ايشان نبوده كه تصور كنند كه پيامبر(ص) داراي يك تقدس و نورانيت بخصوصي است، و از آن رو براي پيامبر(ص) احترام قايل شوند. بلكه آن احترام و اطاعت در مقام بيان آيات و وحي بود نه از باب تقدس. حتي قرآن براي آنكه جلوي كرامتسازيها و تقدسنماييهاي بعد را بگيرد، صراحتا ميفرمايد كه محمد(ص) يك انسان است با تمام صفات انساني و هيچ فرقي با ديگران ندارد؛ تنها تفاوت او اين است كه به او وحي ميگردد. خود مسلمين نيز پيامبر(ص) را شخصيت خارقالعاده نميدانستند؛ زيرا قرآن را خوانده بودند كه در آن تذكر داده كه هيچ كس نبايد به تقدسنمايي و ظاهرالصلاحي خود اقدام كند. چنانكه ميبينيم طبق متون تاريخي در زمان جنگ خندق، وقتي خبر آوردند كه قبايل مشرك با هم متفق شدهاند و قرار است به سوي مدينه حمله كنند، پيامبر(ص) ميفرمايد كه براي جنگ از شهر خارج شوند، يا در شهر بمانند و جنگ كنند –ترديد از بنده است زيرا درست خاطرم نيست كه پيامبر اكرم(ص) كدام يك از اين دو مورد را پيشنهاد كرد؛ ظاهرا يكي از پيشنهاد كنندگان هم عمر بن خطاب بوده است- در هر شكل، مردم به پيامبر(ص) عرض ميكنند كه اين نظر شخصي شماست يا به شما وحي شده؟ پيامبر(ص) ميفرمايد كه اين نظر شخصي من است. مردم هم ميگويند كه نظر پيامبر(ص) محترم، ولي بايد مشورت كنيم ببينيم كه چه كاري به صلاح نزديكتر است. مشورت كردند و در بين پيشنهادها، پيشنهاد سلمان فارسي مبني بر كندن خندق به دور شهر پذيرفته شد. اينگونه نبوده كه مردم از پيامبر اكرم(ص) اطاعت كوركوانه كنند، زيرا سفارش قرآن به مسلمين بر تعقل و تدبر در تمام امور اعم از شخصي و اجتماعي و سياسي استوار گرديده است. از اين رو است كه مشاهده ميكنيم آن اعراب عقب ماندهي بدوي، به درك و شعوري ميرسند كه زماني كه عمر بن خطاب خليفه ميگردد؛ و در اولين سخنراني خود براي مردم ميگويد:«من از خدا ميخواهم كه از دستورات قرآن و سيرهي پيامبر(ص) منحرف نشوم»؛ يك عرب بدوي بلند ميشود و شمشير از نيام بيرون ميكشد و ميگويد كه «اگر منحرف شوي ما با همين شمشير كج، راستت ميكنيم». اين طور نبود كه يك روز ابوبكري بيايد بگويد بطرف چپ برويم مردم هم كوركورانه بدوند. روز ديگر عمري بيايد بگويد راست برويم؛ باز مردم بدون آنكه انديشه كنند به آن طرف بدوند؛ و به همين شكل تا آخر. خير؛ مردم با حاكمين محاجه و به آنها مرتبا انتقاد ميكردند؛ اين طور نبود كه هر كسي در مقام خلافت مسلمين بنشيند، هر چه بگويد مردم هم ميبايست اطاعت كنند. اين اطاعت و پيروي گوسفندوار، مورد تاييد قرآن و اسلام نيست. قرآن مرتب سفارش به تعقل و تدبر ميكند.
بارها شنيدهام برخي آقايان گفتهاند كه: علت آنكه پيامبران پيش از بعثت چوپاني ميكردند آن بود كه بتوانند مردم را نيز راهبري كنند. من نميفهمم كه واقعا اين گويندگان، اساسا متوجهي مفهوم بياناتشان ميشوند يا نه؟ آقاجان، شما با زبان بيزباني داريد ميگوييد كه –استغفرالله- مردم گوسفنداند و پيامبران هم چوپان اين گوسفندانند و كتب مقدس هم كلامي براي گوسفندان است!!. آخر برادر من كمي هم به حرف خود فكر كنيد. اين تعريف نيست تخريب است. اصلا در بين اين همه پيامبر، فقط يكي چوپاني كرده و آن هم موسي(ص) بوده. عيسي(ص) نجار بود چوپان نبود. محمد(ص) هم كارش تجارت بود و كجا چوپاني كرده. مكه شهري است كه در بياباني لميزرع واقع شده اين گوسفندان فرضي را در كجاي اين بيابان بي آب و علف كه حتي خار هم نميروييد، ميچراندند؟ شرايط اقليمي شهر مكه ايجاب نميكرد كه كسي دامداري كند تا احتياج به چوپان دااشته باشد. طائف و يثرب قسمتهايي بودند -كه باز از جهت رطوبت هوا و شرايط اقليمي- ساكنيناش، اهل دامداري و باغداري بودند. پيامبر اكرم(ص) تا زماني كه كودك بود، به بازي مشغول بود. در زمان نوجواني هم مرتب به همراه عمويش به شامات براي تجارت سفر ميكرد. بعدها كارگزار خديجه(س) شد و سپس با او هم ازدواج كرد. اين گوسفندچراني در چه دوراني بوده؟. در ثاني، اين چه قياس نامربوط است؟ انسان با گوسفند، پيامبري با چوپاني چه سنخيتي دارد؟. البته تمام اين حرفها داراي ريشههاست، كه بايد دقيقا مورد بررسي قرار گيرد.
بهر منوال، در جامعهي ابتدايي توتمپرست، اشخاصي را كه عرض كردم، هميشه و بطور دايم داراي صفت تابو هستند. ولي گاهي اشخاص عادي نيز به عللي موقتاً، تابو ميشوند و بايد از آنها دوري كرد. اين علتها ريشهي تقدسي ندارند بلكه از جمله تابوهايي هستند كه به جهت خباثت يا نحوست صفت تابويي به خود ميگيرند، كه تعداد آنها بسيار است و بنده تنها به چند مورد اشاره كرده و مصداق كنوني آن را هم عرض ميكنم.
ادامه مبحث تابوها (بخش سوم)
کلمات کليدي : |